loading...
jook4u
ali بازدید : 285 چهارشنبه 27 دی 1391 نظرات (5)

روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند، دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می‌کند. آن‌ها آن شب را مهمان او شدند و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن‌ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.

 

روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می‌گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می‌کردند تا این که به مرشد خود قضیه را گفت. مرشد فرزانه پس از اندکی تأمل پاسخ داد اگر واقعاً می‌خواهی به آن‌ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش. مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد..

ali بازدید : 279 جمعه 22 دی 1391 نظرات (1)

اردبیل– سلام
- نه منه ؟ (چه کار داری)
- سرشماری اوچون گلمیشم (برای سر شماری اومدم)
- ها !
- سرشماری، آمارگر، چند تا سوال دارم
- خودش خونه نیست
- شما چندتا بچه دارین ؟
- سنه نه ؟ (به تو چه مربوطه)
- سرشماری ماموریم (مامور سرشمارم)
- کپک اوغلی ایت جهنمه بلی نن ور رام پخون چیخار (گم شو پدرسگ تا با بیل نکشتمت)
- چرا هول میدی ؟ دارم میرم خوب

 

قم

– سلام حاج آقا
-سلام علیکم و رحمه الله و برکات برادر . خسته نباشید . خدا قوت ان شاالله . الله اکبر.
-ببخشید حاج آقا شما چند تا فرزند دارید؟
- بسم الله الرحمن رحیم ….. دو تا , یه دختر یه پسر
- شغل
- مداح . نوحه خون . فروش البسه روحانیون و طلبه ها . مدیریت خانه عفاف.
-تعداد همسر ؟
- ۵۵ تا
- بله!؟!؟!؟!؟!؟!؟! ببخشید بچه هاتون زن زائیدن یا زناتون بچه زائیدن؟!
- ۵۴ تا صیغه یک نفر هم نکاح.
- صحیح .
- وقت نمازه برادر امری با من نیست؟
- نه متشکرم
والسلام علیکم و رحمه الله و برکات


9 استان دیگر در ادامه مطلب


ali بازدید : 220 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)
سلام علیک!
بدون هر گونه مقدمه چینی باید بگم که اصولاً من نوزاد بدشانسی هستم. یه چیزی تو مایه های دالتون ها توی کارتون لوک خوش شانس. البته باید بگم که اونا در مقابل من برای خودشون یه پا لوک خوش شانسن.
شاید فکر کنید که من از اون دسته نوزادانی ام که چون دختر خاله ام مای بی بی چیک چیک خریده و من فقط ساده شو دارم احساس بدشانسی مفرط می کنم، ولی باید بگم که سابقه بدشانسی من به دوران جنینی و حتی قبل از اون برمی گرده.
اصلاً بذارید از اول شروع کنم: از ماجراهای جنینی و حلق آویز شدن توسط طناب دار( منظور بند ناف مشترک میان بنده و والده محترمه) که بگذریم، می رسیم به لحظه تاریخی تولد که با شور و شوق در حال گذراندن دوران نقاهت در داخل شکم والده محترمه بودیم که یهو بدون هیچ مقدمه چینی قبلی پا به عرصه وجود نهادیم!( فعل جمع که به کار بردم فقط به خاطر احترامش هست نه این که فکر کنید من دو قلو بودم!)

پا به عرصه وجود نهادن همانا و قطع شدن برق همانا. همین که به دنیا اومدم به علت خاموش شدن وسایل گرمازای برقی، اون هم توی اوج زمستون به شدت مثل بستنی قیفی یخ زدم. برای این که یخ تنم آب بشه و به قول غیر معروف اظهار وجودی بکنم، تصمیم گرفتم که بزنم زیر گریه. ( ولی مثل این که گریه زد زیر ما!) همین که دهن مبارکم رو باز کردم که یه اوه اوه حسابی سر بدم، جناب شخص شخیص پرستار به شدت با کف گرگی کوبید توی دهن مبارکم و تمام دندونای نداشته ام ریختن توی دهنم، جوری که حتی نمی شد با خاک انداز جمعشون کرد. بعداً فهمیدم که خانم پرستار می خواسته بزنه به پشتم که چون برق نبوده محکم کوبیده توی دهنم. خلاصه بعد از این که با هزار دنگ و فنگ از بیمارستان مرخص شدیم به خانه مادربزرگ رفتیم. این که می گم دنگ و فنگ، ماجراش اینه که رئیس بیمارستان می خواست از من به خاطر قدم شومی که داشتم شکایت کنه چون با به دنیا آمدن من، برق که قطع شده بود هیچ، موتور برق اضطراریشون هم خراب شده بود. برای همین بیشتر بیماراشون فلنگو بسته و رفته بودن اون دنیا. این که چه طوری از دستشون خلاص شدیم دیگه بماند.


بقیه در ادامه مطلب

ali بازدید : 300 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)
همسر آینده من :
 
می توانی خوشحال باشی، چون که من دختر کم توقعی هستم !
 
اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی،فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیشتر از من می فهمی ...!
 
اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند”داماد سر است!” و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود !
 
اگر می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم !
 
اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که خود را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوار آن، خاطره اش را برایم حفظ کنند و هرگوشه اش یادآور تو و آن شب باشد !
 

برو به ادامه مظلب
ali بازدید : 228 جمعه 22 دی 1391 نظرات (1)

هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سام و مولی رو بیاد می آورد. یه زندگی پر از مهر و محبت. تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن ،سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیلی زود زندگی شون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه که تا آخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون آغاز کردن. همه چیشون رویایی بود و با هم قرار گذاشتن بودن یک دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا وقتی پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد آوری خاطرات خوش هیچوقت لحظه های زیبای با هم بودن رو از یاد نبرن. واسه همین قبل از خواب همه چی رو توش مینوشتن. با اینکه ۵ سال از زندگیشون میگذشت هنوزم واسه دیدار هم بی تابی میکردند.

 

وقتی همدیگه رو تو آغوش میگرفتند دلاشون تند تند میزد و صورتشون قرمز قرمز میشدو تمام تنشون رو یه گرمای وصف نشدنی آسمونی فرا میگرفت.

همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه سام اونروز دیر تر به خونه اومد، گرفته بود دل و دماغی نداشت مولی اینو به حساب گرفتاری کارش گذاشت،اما فردا و فرداهای دیگه هم این قضیه تکرار شد وقتایی که دیر میکرد مولی دهها بار تلفن میزد اما سام در دسترس نبود وقتی به خونه برمیگشت جوابی برای سوالات مولی که کجا بودو چرا دیر کرده نداشت.

ali بازدید : 245 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

 

یادش بخیر چقدر حرص میخوردیم وقتی روز تعطیل رسمی با جمعه تداخل داشت ؟!

 

********


بچه های نسل امروز هیچوقت رابطه نوار کاست رو با خودکار بیک نمیفهمن…

********

 

ما بچه بودیم یه بازی بود به نام :
«همه ساکت بودند ناگهان خری گفت» …
صد برابر پلی استیشن ۳ لذت داشت !

********

 

بچه کـــه بــودیم یکی از تفریحات سالم ما این بود:
که پنکه رو خاموش میکردیم,
یکم که سرعتش کم میشد, با انگشت پَره هاشو نگه میداشتیم…

 

 

********

 

یادش به خیر زمانی که راهنمایی بودیم یه دبیر داشتیم هر موقع از دست ما عصبانی میشد میگفت:
گوساله ها خجالت بکشید من جای پدرتون هستم!


بقیه در ادامه مطلب

ali بازدید : 246 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

ضرب المثل یه آشی برات بپزم…..از کجا امده؟

در کتاب (سه سال در دربار ایران) نوشته دکتر فووریه٬ پزشک مخصوص ناصرالدین شاه، مطلبی نوشته شده که پاسخ این مسئله یا این ضرب المثل رایج بین ماست.

او نوشته است: ناصرالدین شاه سالی یک بار (آنهم روز اربعین) آش نذری می‌پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می‌یافت تا ثواب ببرد. در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می‌شدند و برای تهیه آش شله قلمکار هر یک کاری انجام می‌دادند. بعضی سبزی پاک می‌کردند. بعضی نخود و لوبیا خیس می‌کردند.

عده‌ ای دیگ‌های بزرگ را روی اجاق می‌گذاشتند و خلاصه هر کس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاری بود. خود اعلیحضرت هم بالای ایوان می‌نشست و قلیان می‌کشید و از آن بالا نظاره‌گر کارها می شد. سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده خوب نظامی امر و نهی می کرد. بدستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده میشد


به ادامه مطلب مراجعه کنید

ali بازدید : 199 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

در اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند .
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و شوهر نگاهی به هم دیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی توانم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم .
شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود . اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت .
سالها گذشت و خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولداین فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد .
مردم متعجبانه از او پرسیدند : علت این همه شادی و میهمانی دادن چیست ؟ مرد بi سادگی جواب داد : چون این همون کسی هست که که در را برویم باز میکنه !!!!


خواهشا نظر یادتون نره

ali بازدید : 198 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

کـمـک کـن مـثـل مشهد، شهر رؤیا
دلـم پـر ازدحـام از نـور بـاشــد
پـر از پـرواز کـفـتـرهـاى کوچک
سـرم سـبـز و دلـم پـر شور باشد
شهادت امام رضا (ع)تسلیت باد

********

دختر بدر الدجی امشب سه جا دارد عزا 
گاه می گوید پدر گاهی حسن گاهی رضا

********

بنویسید به روی قبرو به روی کفنم 
عاقلا دیوونه امام رضا منم منم

********

من کیستم گدای تو یا ثامن الحجج 
شرمنده عطای تو یا ثامن الحجج

********

بالله نمی روم بر بیگانگان به عجز 
تا هستم آشنای تو یا ثامن الحجج

********

 یارضا
بر یازده امام چو دلم تنگ می شود 
می آیم و طواف مزار تو می کنم

********

با نام رضا به سینه ها گل بزنید 
با اشک به بارگاه او پل بزنید 
فرمود که هر زمان گرفتار شدید 
بر دامن ما دست توسل بزنید

بقیه در ادامه مطلب
ali بازدید : 251 پنجشنبه 23 آذر 1391 نظرات (1)

 بیا تا در بلندترین فرصت شبانه از هزار رنگی پاییز به یکرنگی زمستان برسیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!
بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی ...
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...
بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...
فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟!
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم ...

*************

شب یلدای من آغاز شد
نه سرخی انار نه لبخند پسته نه شیرینی هندوانه
بی تو یلدا زجر آور ترین شب دنیاست
بی من یلدایت مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

با تو من عزیز عشقم دیگه هیچ غمی ندارم
واسه ی همیشه ی عمر،عاشقونه دل میذارم
با تو یلدا پره عشقه،عشقی از جنس عزیزش
 که نمیتونه بگیره کسی از دل،عشق پاکش

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

شب یلدا و وصف بی مثالش
خداوندا مخواه ، هرگز زوالش
شب یلدا فراتر از همه شب
نبینم هیچ کس افتاده در تب
شب یلدا زحزن و غم مبراست
شب یلدا مبارک

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

بقیه اس ام اس ها در ادامه مطلب

ali بازدید : 189 پنجشنبه 23 آذر 1391 نظرات (1)

درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟

کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.
پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.

 

نظر یادتون نره حتی یه تشکر خشک و خالی

ali بازدید : 200 پنجشنبه 23 آذر 1391 نظرات (0)

از لحظه‌ای که در یکی از اتاق‌های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه‌ی بی‌پایانی را ادامه می‌دادند. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند. از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آن‌ها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می‌خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است.

 

در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می‌زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس‌ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می‌شود. بزودی برمی‌گردیم…»

چند روز بعد پزشک‌ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آن که وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می‌کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره‌اش کمی درهم رفت.

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید

ali بازدید : 206 پنجشنبه 09 آذر 1391 نظرات (0)

تو فقط با من باش… من قول میدهم با خودم هم قطع رابطه کنم !*  * * * * * * * * * * * * * * * *

 


نگران نباش! نمیشود دوستت نداشت

لجم هم بگیرد از دستت... دفترچه خاطراتم پر از فحش های عاشقانه میشود...!


*
 * * * * * * * * * * * * * * * *


ناسپاس از عشق پاکت نیستم / من که عمری با خیالت زیستم

 دوستت دارم به جان تو قسم / روی حرفم تا ابد می ایستم!

 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

برای عاشق شدن که بهانه های ریز و درشت لازم نیست !
برای عاشق شدن کافیست تو نگاه کنی و من لبخند بزنم …

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

هوای دو نفره داشتن،
نه ابر میخواهد نه باران نه یک بعد ازظهر پائیزی….
کافیست حــواسمان به هم باشد !

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

از من می پرسی چرا این روزها این قدر آرامم و من لبخند می زنم …
آخر تو بگو مگر آرامش کنار تو دلیل هم می خواهد ؟!

 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

امتداد فاصله از اعتبار عاطفه نمیکاهد …
همیشه هستی … همین حوالی …

 

بیقه در ادامه مطلب

ali بازدید : 205 شنبه 27 آبان 1391 نظرات (0)

خواستی دیگه نباشی ، آفرین ، چه با اراده لعنت به دبستانی که تو از درس هایش فقط تصمیم کبری را آموختی . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * *

اولا به نظر می رسید که زندگی بی تو یعنی هیچ … حالا که رفتی فهمیدم که فقط به نظر می رسید …

* * * * * * * * * * * * * * * * *

این روزها کسی از ثابتش استفاده نمیکند ، همه اعتباری می خواهند و قابل تعویض ! همراه را عرض میکنم …

* * * * * * * * * * * * * * * * *

دنیا رو می بینی ؟ حرف حرف میاره ، پول پول میاره ، خواب خواب میاره ولی محبت خیانت میاره !

* * * * * * * * * * * * * * * * *

زندگیِ سگی را بهتر میفهمم، از وقتی که آمــــدی . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * *

اونقدر که مار تو آستینمون پرورش دادیم، قارچ پرورش داده بودیم الان یکی از کارآفرینای نمونه ی کشور بودیم !

* * * * * * * * * * * * * * * * *

قشنگیه لیــاقــــت اینه که , همه نمیتونن داشته باشن حتـــی شما دوست ناعزیـــز

* * * * * * * * * * * * * * * * *

اولا به نظر می رسید که زندگی بی تو یعنی هیچ … حالا که رفتی فهمیدم که فقط به نظر می رسید …

* * * * * * * * * * * * * * * * *

یه سری آدما رو نباید بالا برد باید بالا آورد . . .

 

نظر یادتون نره

ali بازدید : 221 شنبه 27 آبان 1391 نظرات (0)

یه دوست ختر آمریكایی هم نداریم پیروزی اوباما رو جشن بگیریم باهم

* * * * * * * * * * * * * * * * *

كم كم دارم به این نتیجه میرسم كه بازیكناى پرسپولیس چینى اند! اصلا كیفیت ندارن

 

* * * * * * * * * * * * * * * * *

داریم کم کم نزدیک میشیم به روزی که یه پسر از خودش عکس بزاره و زیرش بنویسه “اینم من بدون آرایش” …

* * * * * * * * * * * * * * * * *

رفتم یه سیمکارت همراه اول خریدم ایرانسل بهم اس داده :فکر نمیکردم بهم خیانت کنی !واست متأسفم! بای !

* * * * * * * * * * * * * * * * *

زندگی مجردی یعنی: با مایع ظرفشوئی هم دست و صورتت رو بشوری،

هم لباساتو گاهی هم ظرف ها رو ! دندون رو هنوز امتحان نکردم!

* * * * * * * * * * * * * * * * *

 

یه سوال پرسیدن که آیا حاضری به دوران بچگیت برگردی و بزرگ نشی ؟

دختره ۱۱ ساله رفته زده : آره ! با این تفاسیر دهه شصت نسل دایناسورها محسوب میشه !

* * * * * * * * * * * * * * * * *

ایرانسل در آینده ای نزدیک : مشترک گرامی اومدم سر کوچتون ،

در خونتون خونه نبودی راستشو بگو با همراه اول کجا رفته بودی !؟

ali بازدید : 223 شنبه 27 آبان 1391 نظرات (0)

اینو بدون که :

بدون من هوا سرده الان گرمی نمی فهمی !

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

 

با من ازدواج میکنى ؟
 

این خونه

 

. ̴ı̴̴̡̡̡ ̡͌l̡̡̡ ̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ً̲̲̲̲̲͡͡͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ ̡͌l̡̡̡̡.__̴ı̴̴̡̡̡ ̡͌l̡̡̡ ̡͌l̡*̡̡ ̡

 

 

اینم ماشین
________
__\__// _/__/
‘—-O—-0– -

 

اینم پول

 

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

 

اینم خودم

 

 

(•̮̮̃•̃)
<//>
_\ /_‬


 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

یه فولدر خیلی شخصی و خصوصی دارم توی لپتاپم
اسمشُ گذاشتم “غرب از نگاه استاد رحیم پور ازغدی”
اینجوری دیگه فکر نکنم کسی بازش کنه

 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

پسره ۸ سالشه از باباش تبلت میخواد
والا ما ۸ سالمون بود دستمونو گاز میگرفتیم
که جاش بمونه شبیه ساعت مچی بشه
به قدری کیف میکردیم انگار ساعت سواچ دستمونه

 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

نشد یه بار این خانواده بپرسن صبونه میخوری
ما هم با ناز بگیم بیارین تو رختخوابم لطفاً
یعنی گفتیم ها
منتهی جوابش در خور مقام ما نبود نادیده گرفتیم…

 

ali بازدید : 191 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)
مردی به همسرش این گونه نوشت:
عزیزم این ماه حقوقم را نمی توانم برایت بفرستم به جایش ۱۰۰ بوسه برایت فرستادم
همسرش بعد از چند روز اینجوری جواب دادعزیزم از اینکه ۱۰۰ بوس برام فرستادی نهایت تشکر را می کنم.ریز هزینه ها
۱-  با شیر فروش به ۲ بوس به توافق رسیدیم
۲-  معلم مدرسه بچه ها با ۷ بوس به توافق رسیدیم
۳-  صاحب خانه هر روز می اید و ۲-۳ بوس از من می گیرد
۴-  با سوپر مارکتی فقط با بوس به توافق نرسیدیم بنابرین من  آیتم های دیگری به او دادم
۵-  سایر موارد ۴۰ بوس.نگران من نباش…هنوز ۳۵ بوس دیگر برایم باقی مانده که امیدوارم بتونم تا اخر این ماه با اون سر کنم
ali بازدید : 233 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس:بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم.

کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت: یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی: نه خدا خیلی دوستت داره، مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت: اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما.....

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛صدایی شنید

:بگو عزیزم، بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو......

ali بازدید : 195 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسدو شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.

 

پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟»

 

زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»

 

پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.»

 

زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.

 

ali بازدید : 455 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (1)

یه روز یه پسر جوان میره توی داروخانه و به فروشنده میگه که:

"یه کاندوم می‌خواستم، راستش رو بخوای دارم با دوست دخترم واسه شام میرم بیرون، شاید یه
موقعیتی پیش بیاد که بتونم یه کم باهاش ....... کنم!"

فروشنده کاندوم رو بهش میده و پسره میره بیرون اما هنوز از در داروخانه بیرون نرفته که
برمیگرده و دوباره میگه:

"اگه میشه یه کاندوم دیگه هم بهم بدید، آخه خواهر دوست دخترم هم خیلی ناز و خوشگله،

همیشه وقتی که منو می‌بینه پاهاشو به طرز شهوت انگیزی باز می‌کنه، فکر کنم اگه خوش شانس
باشم بتونم با اون هم یک ...... کنم!"

فروشنده کاندوم دوم رو بهش میده و پسره میره اما دوباره از در داروخانه بیرون نرفته که
برمیگرده و میگه: "یه دونه کاندوم دیگه هم به من بدید، آخه مامان دوست دخترم هم خیلی
ناز و دل رباست و همیشه وقتی منو می‌بینه نگام میکنه و نخ میده،

فکر کنم از من میخواد که یک کارایی بکنم!"

 

بقیه در ادامه مطلب

ali بازدید : 248 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)

روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»
پسر جواب داد: «دلیلشو نمی‌دونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!»
- تو هیچ دلیلی نمی‌تونی بیاری؛ پس چطور دوسم داری؟ چطور می‌تونی بگی عاشقمی؟
- من جداً دلیلشو نمیدونم؛ اما می‌تونم بهت ثابت کنم!

- ثابت کنی؟ نه! من می‌خوام دلیلتو بگی!
- باشه.. باشه! میگم؛ چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، باملاحظه هستی، بخاطر لبخندت..
آن روز دختر از جواب‌های پسر راضی و قانع شد.
متأسفانه، چند روز بعد، دختر تصادفی وحشتناک کرد و به حالت کما رفت.

 

بقیه در ادامه مطلب

ali بازدید : 199 سه شنبه 16 آبان 1391 نظرات (0)

روزی روزگاری نه در زمان‌های دور، در همین حوالی مردی زندگی می‌کرد که همیشه از زندگی خود گله‌مند بود و ادعا می‌کرد “بخت با من یار نیست” و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی‌یابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود. او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید..

گرگ پرسید: ای مرد کجا می روی؟
مرد جواب داد: می‌روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!
گرگ گفت: می‌شود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می‌شوم؟
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به مزرعه‌ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می‌کردند.
یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت: ای مرد کجا می‌روی؟
مرد جواب داد: می‌روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!
کشاورز گفت: می‌شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمی‌کند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است؟
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ.

 

بقیه در ادامه مطلب

ali بازدید : 194 دوشنبه 15 آبان 1391 نظرات (0)

بدون شک قرض دادن کتاب یا پول به دوستان باعث می شود آنها به فراموشی دچار شوند !

یارو بند کرد کارت بی ار تی نزدی ، گفتم زدم ، گفت میخوای پول ندی؟ دست کردم

جیبم گفتم خودتو هیکلت چند؟ دو هزار و هفصد تومن تو دستم بود اون لحظه

. . .

شانس ، زنگ در بقیه رو میزنه با کله میره تو ! به ما که میرسه زنگ میزنه فرار میکنه !

. . .

در یخچال رو باز کردم یه پشه در حالی که داشت فحش می‌داد ازش خارج شد !

. . .

سالها بود که از شکم شل و بزرگ خود رنج میبردم تا اینکه یکی از دوستام به من قرص

Adobe Photoshop رو معرفی کرد ! استفاده کردم و در کمتر از ده دقیقه به سایز مورد علاقه ی خود دست پیدا کردم !

. . .

نصیحت کردن در خانواده ها باید ساماندهی بشه ینی مثل معاینه فنی یه برچسب بزنن

روت که قبلا نصیحت شدی دوباره یکی نیاد در مورد همون موضوع حرف بزنه !

 

بقیه در ادامه مطلب

ali بازدید : 224 شنبه 13 آبان 1391 نظرات (0)

حـــ ــالا کــــه قــرار اســتــ ازتـــو عــ ــبور کـــ ـــنم بــگـ ــذار کــفــ ــش هـــ ـــایم را دربــیـــ ــاورم

تـــ ــوهــنوزهــ ـم بـــرایــ ـم مقــ ـــدســ ــی

 

***************

خاطره یعنی....! یک سکوت غیر منتظره میان خنده های بلند . . .

 

*************

بگو تمام تـــــــــو مال مــــن است دلــــــــم میخواهد حســـادت کنم به خـــــــودم…

 

****************

نفس نمي كشد هوا قدم نميزند زمين سكوت ميكند غزل بدون تو يعني همين

 

************

افسوس افسوس که خیلی دوری آنقدر دور که دوستت دارم ها را ه خانه ات را گم می کنند!

 

**********

تقصیر من نیست راه خانه ات از حافظه کفشهایم پاک نمی شود....

 

***************

میدانم! خدا تو را برای آغوش من آفرید اماوسعت آغوش من آنقدر نبود که یک دنیا را در خود جای دهد!

 

************

آنقدر باورت دارم که وقتی می گویی باران ... . . خیس می شوم!

نبض این شعر که می توانست در دست های تو باشد در خیابان های کثیف این شهر له می شود...

 

************

در خواب هم راحتم نمي گذاري !! بي خبر مي آيي ..! صدايم مي کني..! تا چشم باز ميکنم .... باز نيستي!!

 

*************

در خواب هم راحتم نمي گذاري !! بي خبر مي آيي ..! صدايم مي کني..! تا چشم باز ميکنم .... باز نيستي!!

 

یه نظر بدی بد نیست

ali بازدید : 229 شنبه 13 آبان 1391 نظرات (0)

تو این دو روز زندگی ، شبیه من فراوونه یه لحظه چشماتو ببند ، گذشتن از من آسونه

  ♥♥♥♥♥♥♥♥♥

این تو نیستی که مرا از یاد برده ای این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی

از نزدیکی ذهن تو عبور کند صحبت از فراموشی نیست ، صحبت از لیاقت است !!!

  ♥♥♥♥♥♥♥♥♥

همیشه درد از دیگران است گاهی از نبودنشان گاه از بودنشان

  ♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

جالب است که انسانها دو چشم دارند ولی با یک چشم به دیگران می نگرند و

جالب تر اینکه انسانها یک چهره دارند اما دورویی می کنند

 ♥♥♥♥♥♥♥♥♥

نمیتونم ببخشمت ، دور شو برو نبینمت تیکه ای بودی از دلم ، گندیدی و بریدمت

 ♥♥♥♥♥♥♥♥♥

این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزشت نیست آنقدر بی ارزشی که خیلی ها اندازه تو هستند

 

بقیه در ادامه مطلب

ali بازدید : 232 جمعه 12 آبان 1391 نظرات (0)

تنهایی همین است ، تکرار نامنظم من بی تو بی آنکه بدانی برای تو نفس می کشم

* * * * * * * * * * * * * * * * *

کجایی ؟؟؟ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﺮ ﺍﻭﻣﺪ !

* * * * * * * * * * * * * * * * *

تنهایی نامِ دیگر پاییز است … هرچه عمیق تر ، برگ ریزان خاطره هایت بیشتر …

* * * * * * * * * * * * * * * * *

من که همه دار و ندارم تویی اونی که میخوام تنها نزارم تویی تویی که نداشتی و نداری منو تنها گذاشتی و بازم تنها میذاری منو

* * * * * * * * * * * * * * * * *

به خودت می آیی ، یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ، نه دستی که شانه هایت را بگیرد ، نه صدایی که قشنگ تر از باد باشد … تنهایی یعنی همین …

* * * * * * * * * * * * * * * * *

ﺑﺎﻳﺪ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻛﻨﻲ ﺗﺎ ﺩﻳﻮﻭﻧﻪ ﺍﺕ ﺑﺎﺷﻦ ؛ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﮕﻲ ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺗﻮ ﻓﻜﺮﺕ ﺑﺎﺷﻦ ؛

ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻲ ﺭﻧﮓ ﻋﻮﺽ ﻛﻨﻲ ﺗﺎ دوسِت ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ ؛ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻱ ، ﺍﮔﻪ ﺑﺎﻭﻓﺎﻳﻲ ، ﺍﮔﻪ یک ﺭﻧﮕﻲ ؛ بدون که ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ …

 

بقیه در ادامه مطلب

ali بازدید : 207 پنجشنبه 11 آبان 1391 نظرات (0)

امید، درمانی است كه شفا نمی دهد، ولی كمك می كند تا درد را تحمل كنیم. بجای آنكه به تاریكی لعنت فرستید، یك شمع روشن كنید.

__________

آنچه شما درباره خود فكر می كنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است كه دیگران درباره شما دارند.

_________

همواره بیاد داشته باشید آخرین كلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد.

برای كسی كه آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست. وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد،

بخاطر این است كه شما چیز زیادی از آن نخواسته اید. در اندیشه

آنچه كرده ای مباش، در اندیشه آنچه نكرده ای باش. امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست.

_____________

- آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلكه دشواری رسیدن به سهولت است.

وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملكرد خود فكر می كنند، نه رفتار و عملكرد شما.

______________

 

به ادامه مطلب برید

ali بازدید : 231 پنجشنبه 11 آبان 1391 نظرات (0)

روزی سنگ‌تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می‌کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد شد. در باز بود و او خانه مجلل باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: «این بازرگان چقدر ثروت دارد!» و آرزو کرد که او هم مانند بازرگان شود؛ در یک لحظه به فرمان خدا تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد.

 

وی تا مدتی فکر می‌کرد که از همه قدرتمندتر است تا اینکه روزی حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه به حاکم شهر احترام می‌گذارند حتی بازرگانان؛ مرد با خودش فکر کرد: «کاش من هم حاکم بودم، آن وقت از همه قدرتمندتر میشدم!» در همان لحظه او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد و در حالیکه روی تخت روان نشسته بود، مردم همه به او تعظیم میکردند، احساس کرد که نور خورشید او را می‌آزارد و باخودش فکر کرد که خورشید قدرتش بیشتر است. سنگ‌تراش این بار آرزو کرد که خورشید بشود و تبدیل به خورشید هم شد، بعد با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.

 

به ادامه مطلب برید

ali بازدید : 278 سه شنبه 09 آبان 1391 نظرات (1)
تنهایی همین است ، تکرار نامنظم من بی تو
بی آنکه بدانی برای تو نفس می کشم


*  * * * * * * * * * * * * * * * *

کجایی ؟؟؟

ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﺮ ﺍﻭﻣﺪ !

 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

تنهایی نامِ دیگر پاییز است …

هرچه عمیق تر ، برگ ریزان خاطره هایت بیشتر …

 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

من که همه دار و ندارم تویی
اونی که میخوام تنها نزارم تویی
تویی که نداشتی و نداری منو
تنها گذاشتی و بازم تنها میذاری منو

 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

به خودت می آیی ، یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ، نه دستی که شانه هایت را بگیرد ، نه صدایی که قشنگ تر از باد باشد …
تنهایی یعنی همین …

 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید
 

 

ali بازدید : 161 دوشنبه 08 آبان 1391 نظرات (0)

اونقدری که من بالش زیر سرمو تا صبح می چرخونم اگه به جاش توربین بود می تونستم برق کل روستاها رو تامین کنم!

. . .

شما اگه دقت کنی همین کلمه “قرقروت” و یا”گوجه سبز” یا حتی “لواشک ترش” و در بعضی مواقع هم “آب زرشک البالو” خودش… ادامه جمله رو ول کن آب دهنتو قورت بده بعد !

. . .

دیروز تو خیابون خواستم دوستم رو صدا کنم به شوخی صداش کردم دکـــــــــتر همه برگشتن نگاه کردن اون موقع فهمیدم که ۸۰ درصد مردم این کشور اگه چیزی تو اعتماد به نفس از من حقیر زیادتر نداشته باشن چیزی کمتر هم ندارن

. . .

خبرها حاکی از اونه که گزارشگر قطریه بازی ایران و قطر هنگام تلفظ اسم اشکان دژاگه در دم جان سپرد !

. . .

بَ رَ بَ بَ همون برو بابای خودمونه اینو در پاره مواقع با دهنی کج، واسه تضعیف روحیه طرف بکار میبرن !

. . .

 

بقیه در ادامه مطلب

ali بازدید : 135 شنبه 06 آبان 1391 نظرات (0)
من به عکس تو دست میکشم...

تو بـه عکس من...

دست میکشی از من...

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

یـــک وقـــت اشتبـــاهـــی مـــرا از خـــاطــــرت پـــاک نکنــی ؟!

هــر وقـــت پـــاک کــن دستـــت بـــود

بـگــــو

از روی کاغـــــذت بـــــروم کنـــار ...!


*  * * * * * * * * * * * * * * * *


می گــویند: دنیــــا بی وفــاســت؛

امـــا..... قدرش را بدانید!

مـن دنیــــای بـی وفــاتری هــــــــم داشتـــــه ام !!

 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *


از دسته گلی كه به آب دادی
تا به دستم برسد،
ممنونم!

*  * * * * * * * * * * * * * * * *


خوب که فکر می کنم
می بینم گاهی یک شکلات ِ مغزدار
بیشتر میچسبد
تـــــا
عاشقانه های این عاشق های تو خالی !

 

به ادامه مطلب بروید

ali بازدید : 147 پنجشنبه 04 آبان 1391 نظرات (0)

مورچه ای در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت

و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد

ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد

از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد.

دست و پایش لیز می خورد و می افتاد…

هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:

ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود

و مرا به کندوی عسل برساند یک «جو» به او پاداش می دهم.

یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:

مبادا بروی … کندو خیلی خطر دارد!

مورچه گفت: بی خیالش باش، من می دانم که چه باید کرد…!

بالدار گفت:آنجا نیش زنبور است.

 

برو به ادامه مطلب

ali بازدید : 229 پنجشنبه 04 آبان 1391 نظرات (0)

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ…

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم…

شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم))) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود

شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون ))

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

 

ادامه مطلب

ali بازدید : 114 پنجشنبه 04 آبان 1391 نظرات (0)

- طرف قد 2 متر و نیم، وزن 140، بازوش دور کمر من، فاقد هرگونه چربی تو تلویزیون اومده می گه توصیه من به جوونا اینه که از مکمل ها استفاده نکنند
خودِ لامصبت آخه با نون و پنیر اینجوری شدی؟

- زندگی همیشه در جریانه ولی ما رو در جریان نمی ذاره!

- جای خالیش را نه کتاب پر می کند، نه قهوه، نه حتی سیگار، من دلم آی فون 5 می خواهد.

- یه سوال ذهن منو مشغول کرده
چرا شلوار سفید می پوشی خاکی میشه رنگش سیاهه؟
ولی وقتی شلوار مشکی می پوشی خاکی میشه رنگش سفیده؟

- یکی می ره به شیرینی فروشه می گه این شیرینی کشمشیا چرا توش کشمش نیست؟
یارو میگه شما شیرینی ناپلئونی می خرین لای هر کدومش ناپلئونه؟

- کاش یکی بود که توی کوچه ها داد می زد:
خاطره خشکیه، خاطره خشکیه
اونوقت همه خاطراتتو،همونایی که ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارن می ریختم تو کیسه و می دادم بهش و می رفت ردِ کارش

- اونقدری که من بالش زیر سرمو تا صبح می چرخونم، اگه به جاش توربین بود می تونستم برق کل روستاها رو تامین کنم!

- یکی از بزرگترین لذت های دوران کودکیم این بود که دستمو تا آرنج بکنم تو کیسه برنج! آی حال می داد.

- اینایی که با یه جمله مسیر زندگیشون عوض میشه، فرمون زندگیشون هیدرولیکه فک کنم

- «شام چی درست کنم؟»

 

برو ادامه مطلب

ali بازدید : 152 سه شنبه 02 آبان 1391 نظرات (0)

در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد !!!

اما پس از سالها و کار وتلاش و محاسبه ، کسی از عهده ساخت سقف تالار اصلی بر نیامد و معماران مدعی زیادی بر سر این کار جان خود را از دست دادند تا اینکه ناکامی پادشاه او را به شدت افسرده و خشمگین ساخت و دست آخر معلوم شد که معمار زبر دست و افسانه ای به نام سنمار وجود دارد که این کار از عهده او بر می آید …

و بالاخره او را یافتند و کار را به او سپردند  و او طرحی نو در انداخت و کاخ افسانه ای خورنق را تا زیر سقف بالا برد و اعجاب و تحسین همگان را برانگیخت اما درست وقتی که دیواره ها به زیر سقف رسید  سنمار ناپدید شد و کار اتمام قصر خورنق نیمه کار ماند …

مدتها پی او گشتند ولی اثری از او نجستند و پادشاه خشمگین و ناکام دستور دستگیری و محاکمه و مرگ او را صادر کرد تا پس از هفت سال  دوباره سر و کله سنمار پیدا شد .

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید

ali بازدید : 134 سه شنبه 02 آبان 1391 نظرات (0)

حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد .هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه.اما اینطور نشد.

خیلی اروم نشست صندلی جلوی ماشین، مثل آدم بزرگها.بابا بزرگ هم مات و مبهوت نشسته بود صندلی عقب و غرق در خیالات خودش بود ، وهر چند حالش خوب نبود از بی احساسی حامد کوپولو تعجب زده بود ولی به روی خودش نمی آورد. به اولین خیابان که رسیدند حامد رو به باباش کرد وپرسید :بابا اسم این خیابون چیه؟باباش جوابش رو داد.اما حامد ول کن نبود.اسم تمام خیابونها رو دقیق دقیق میپرسد.بلاخره حوصله باباش سر اومد با ناراحتی پرسید:بچه جون اسم این خیابونها رو میخوای چیکار کنی؟به چه دردت میخوره؟

حامد با صدای معصومانه اش گفت:بابایی میخوام اسم خیابونها رو خوب خوب یاد بگیرم تا وقتی تو هم مثل بابابزرگ پیر شدی ببرمت اونجا تنها زندگی کنی.دنیا رو سرش خراب شد.نگاهی از آیینه به پدر پیرش کرد، خودش رو اون پشت دید . از همون جا بسرعت دور زد . و برگشت بطرف خونشون.حامد کوچولو اون جلو یواشکی داشت میخندید. برگشت و دستای داغ و تب دار بابابزرگش رو تو دستای کوچیکش محکم فشار داد ،اشک از چشمهای پیرمرد سرازیر بود.

ali بازدید : 128 سه شنبه 02 آبان 1391 نظرات (0)

روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:

«استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »

استاد از نوجوان خواست وارد آب بشود.

نوجوان این کار را کرد.

استاد با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت، طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.

استاد نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.

او که از کار استاد عصبانی شده بود، با اعتراض گفت:

« استاد ! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید »

استاد دستی به نوازش به سر او کشید و گفت:

«فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی.

هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می فهمی!»

 

ali بازدید : 152 سه شنبه 02 آبان 1391 نظرات (0)

 رامین از وقتی که دوستش رضا گفته بود می خوان کسائی رو که مدرک کارشناسی ندارند و باز خرید کنند نگران بود. رامین کارمند بانک بود و مدرکش فوق دیپلم.  با اینکه پدرش میلیادر بود و خودش تک فرزند خانواده بود ولی دلش نمی خواست وبال پدرش باشد می خواست روی پاهای خودش بایستد.رامین کتابهای که چند سال بود در زیر زمین خاک می خوردند پیدا کرد و شروع کرد به مطالعه برای کنکور و بلاخره توانست تو دانشکاه آزاد شهر خودش کرج قبول شود.برای دومین بار وارد دانشگاه شد اولین چیزی که توجهش رو جلب کرد آرایش و لباسهای عجیب و غریب دانشجوها بود. رامین قیافه زیبایی داشت دوستان نزدیک می گفتند:به مادرش رفته.بیراهم نمی گفتند مادر رامین زن فوقالعاده زیبایی بود که دو سال بعد تولد رامین فوت کرده بود.و رامین چهره زیبایی مادرش را به ارث برده بود.وقتی تو حیاط دانشگاه قدم میزد کسی نگاهش نمی کرد.با اینکه خوشگل بود ولی لباس رسمی تنش بود موهایش را ساده شانه کرده بود و کلا ظاهر ساده اش توجه هیچ کس رو جلب نمی کرد .البته رامین از این موضوع خوشحال بود. او از بچگی گوشه گیر بود و تنهایی رو دوست داشت.

روزهای دانشگاه به سرعت می گذشت حالا رامین ترم سومی بود.در یک روز پائیزی رامین روی نیمکت در گوشه ای از دانشگاه نشسته بود که چشمش به یه دختر افتاد.برای چند ثانیه نگاهش زوم شد روی اون دختر. فوقالعاده زیبا بود چشم چران نبود ولی نمی تونست جلوی خودش را بگیرد او واقعا محشر بود. دختر بی توجه از کنارش گذشت و دل رامین را هم با خودش برد.بعد دیدن اون دختر زندگی رامین تغیر کرد می گفت،می خندید.و پدرش خوشحال بود از اینکه پسرش که ماه به ماه نمی خندید اینگونه شاد شده.رامین از بچگی هر چه را که اراده کرده بود بدستش اورده بود و با خودش عهد کرد این دختر را هم که حالا میدانست اسمش سارا هست را بدست بیاورد.ولی یک روز نحس که به شدت باد می وزید سارا را دید که دستش در دست پسری جوان هست.خشکش زد.زود تحقیق کرد و فهمید این دو 2 ساله با هم رابطه دارند.ولی رامین به خودش دلگرمی داد که عشق بی رقیب طعمی ندارد.

رامین نمی توانست دیگر صبر کند موضوع را با پدرش در میان گذاشت.و پدرش شادمان با آدرس و تلفنی که رامین بهش داده بود با خانواده سارا تماس گرفت. و خانواده سارا که فهمیدند پدر رامین از میلیادرهای کرج هست زود موافقت کردند. وقتی پدرش به او گفت:قراره چند روز دیگر به خواستگاری سارا بروند رامین از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجید بی خبر از اینکه سارا با شنیدن اینکه می خواهد برایش خواستگار بیاید در خانه الم شنگه ای راه انداخته است.

 

بقیه در ادامه مطلب

ali بازدید : 154 سه شنبه 02 آبان 1391 نظرات (0)

صبح من و علی وارد دانشگاه شدیمو خودمونوروی چمن های محوطه دانشگاه ولو کردیم.مجله ای رو داشتم ورق می زدم که چشمم به چند خوک افتاد گفتم:علی خوکها هم با نمکنا علی نگاهی به مجله انداخت و گفت:خاک تو سرت اینا گرازن،گراز ندیده.داشتم باتعجب گرازها رو تماشا می کردم که علی آروم با نوک پاش به باسنم ضربه زد و گفت:سارینا خانوم تشریف آوردند با تویوتای شاسی بلندشون. نیم نگاهی انداختم و گفتم:بی خیالی طی کن دادا ولی علی انگار یه جای دیگه ای بود ،غرق فکر. دستمو جلوی چشمای علی حرکت دادم و گفتم:کجایی دادا؟علی گفت:باید ادبش کنم. با تعجب پرسیدم:سارینارو؟علی نگاهی عاقل اندر سفیه کرد و گفت:نه پس تو رو میگم نخاله.علی ادامه داد می خوام این دختر از خود راضی رو وسکه یه پولش بکنم و آروم زیر لبش زمزمه کرد:دخترک مغرور.راست می گفت سارینا تو دانشگاه به هیچ پسری رو نمی داد و یه جورایی مغرور بود.گفتم چه جوری؟وعلی نقشه ای رو که کشیده بود گفت.نقشه خوبی بود.ولی من نگران حراست بودم با اون سابقه ای هم که داشتیم اگه می فهمیدن کارمون زار بود. ولی علی با لبخند گفت:پارتی داریم دادا.پارتی اونم کلفتِ کلفت.بی خیالیش همیشه بهم قوت قلب میداد.علی گفت:هستی گفتم:تا تهش.فقط یه قوطی رنگ قرمز می خواست.علی لفتش نداد رفت سراغ سارینا. بهش گفتم:گوشی رو باز بزاز تا منم بشنوم.

علی نرسیده گفت:سلام سارینا خانوم 

--سلام امری بود؟ 

-شما کی می خواید منو ببنید. 

–متوجه نمی شم.

 -اره شما پولدارا همتون مثل همین.

-شما چی می خوایین آقا؟ 

-من عاشقتونم..........داشتم از خنده روده بر میشدم.

-چی عاشق من؟ 

-بله خود شما

-ولی من سه ماه بیشتر نیست انتقالیمو گرفتم اینجا آقای محترم من قراره برم لندن همه خانواده ام اونجان فکر منو از سرتون بیرون کنید 

-به ولای علی قسم اگه بهم جواب مثبت ندین وسط همین دانشگاه خودمو آتیش میزنم.

 

بقیه در ادامه مطلب

ali بازدید : 119 سه شنبه 02 آبان 1391 نظرات (0)

ﺟﺪﻳﺪﺍ ﭘﺴﺮﺍ ﺍﺑﺮﻭ ﺑﺮﻣﻴﺪﺍﺭﻥﻣﻮﻫﺎﺷﻮﻧﻮ ﻫﺎﻱ ﻻﻳﺖ ﻭ ﻟﻮﻻﻳﺖ ﻣﻴﻜﻨﻦ
ﻧﺎﺧﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻴﻜﻨﻦ
ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﻧﻦ
ﻛﻢ ﻛﻢ ﻣﻴﺘﺮﺳﻴﻢ ﭘﺎﺭک ﺩﻭﺑﻞ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻦ !


*  * * * * * * * * * * * * * * * *

یه زمانی نمیدونستم دلار چیه ، سکه چیه … بزرگترین دغدغه ی زندگیم این بود که آدامس میخرم عکسش تکراری نباشه !

*
 * * * * * * * * * * * * * * * *

بچه که بودیم وقتی یه نفر میگفت “عزیزم” سریع میگفتیم “برات پشکل بریزم ؟”
بعدشم هار هار میخندیدیم غافل از اینکه رسما خودمون رو به بز تشبیه کردیم !
یه همچین بچه های داغونی بودیم …


*  * * * * * * * * * * * * * * * *


آقا من چند سال پیش رمز موفقیتمو عوض کردم ، الان هر کاری میکنم یادم نمیاد …
متاسفانه ۳ بار اشتباه زدم بلاک شد !
 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

بچه که بودم عاشق اون لحظه ای بودم که مهمونا میرفتن …
 بعد با سرعت باد میومدم میوه ها و شیرینی های تو بشقابشونو میخوردم !

 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

به بعضی از عزیزان هم باید گفت : بعد از اینکه بازیتون با احساسات من تموم شد بزارینش سر جاش لطفا …

 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

یه بار بغضم ترکید چهارتا زخمی و دهها کشته داد …
بعلهه …  یه همچین آدم خون به جگر شده ای هستم من !

 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

دیدین بعضیها عادتشونه رو چمن که نشستن همینجوری چمن هارو میکَنن ؟؟؟
اینا علاوه بر سگ و خر و کروکودیل و سوسک درون ، یه بز درون هم دارن …

 

*  * * * * * * * * * * * * * * * *

 

بقیه در ادامه مطلب

 

تعداد صفحات : 3

درباره ما
سلام به تمام دوستاران jook4u به دلیل بروز بودن وبلاگ از مطالب و صفحات دیگر ما هم بازدید نمایید. لطفا اگر الکانت جی میل دارید با کلیک بر روی +1 ار ما جمایت کنید. با ارائه نطرات و انتقادات خود ما را در اداره هر چه بهتر این وبلاگ کمک کنید. با سپاس
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    ایا از محتویات این وبلاگ رضایت دارید؟
    آیا با اضافه شدن بخش اشپزی روز موافقید؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 258
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 276
  • کاربران آنلاين
  • 01.raymondbuh
  • آی پی امروز : 88
  • آی پی دیروز : 38
  • بازدید امروز : 613
  • باردید دیروز : 831
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3,869
  • بازدید ماه : 2,214
  • بازدید سال : 20,629
  • بازدید کلی : 222,427