یه روز یه پسر جوان میره توی داروخانه و به فروشنده میگه که:
"یه کاندوم میخواستم، راستش رو بخوای دارم با دوست دخترم واسه شام میرم بیرون، شاید یه
موقعیتی پیش بیاد که بتونم یه کم باهاش ....... کنم!"
فروشنده کاندوم رو بهش میده و پسره میره بیرون اما هنوز از در داروخانه بیرون نرفته که
برمیگرده و دوباره میگه:
"اگه میشه یه کاندوم دیگه هم بهم بدید، آخه خواهر دوست دخترم هم خیلی ناز و خوشگله،
همیشه وقتی که منو میبینه پاهاشو به طرز شهوت انگیزی باز میکنه، فکر کنم اگه خوش شانس
باشم بتونم با اون هم یک ...... کنم!"
فروشنده کاندوم دوم رو بهش میده و پسره میره اما دوباره از در داروخانه بیرون نرفته که
برمیگرده و میگه: "یه دونه کاندوم دیگه هم به من بدید، آخه مامان دوست دخترم هم خیلی
ناز و دل رباست و همیشه وقتی منو میبینه نگام میکنه و نخ میده،
فکر کنم از من میخواد که یک کارایی بکنم!"
بقیه در ادامه مطلب
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !