loading...
jook4u
ali بازدید : 129 چهارشنبه 25 مرداد 1391 نظرات (0)

 

سلام به تمام دوستان

 

این سایت که قصد دارم بهتون معرفی کنم دامنه های رایگان com,net,org رو در اختیار شما قرار میده

این سایت به زبان انگلیسی هست برای ثبت نام کافی هست فقظ روی لینک زیر که شما رو مستقیما به صفحه ی ثبت نام میبره کلیک کنید

نوع دامنه مورد نظر رو انتخاب کنید و ایمیل خود را ثبت کنید

اطلاعات دیگر رو هم وارد کنید و منتظر تاییدیه باشید

به همین راحتی

 

ثبت نام رایگان دامنه

ali بازدید : 127 چهارشنبه 25 مرداد 1391 نظرات (0)

  همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ، بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ، تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ،   تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند! ببین خورشید را ،در حال غروب است ، نمیدانم ،میدانی اینجا که نشسته ام   چقدر سوت و کور است !؟ نیستی اینجا که اینگونه سرد و بی روح است ، نیستی در کنارم که دلم تنها و پر از غصه، در این لحظه ی غروب است هیچ است این دل بی تو ، تمام است لحظه های شادی بی تو، بگیر دست مرا با آن دستان مهربانت،   به تو نیاز دارم همیشه و همه جا، به آن دل مهربانت هستم تا هستی در این دنیای خاموش ، نمیشوی ، حتی یک لحظه نیز از یاد من فراموش! ندیدم تا به حال عشق و صداقت را جز از دل تو، ندیدم تا به حال مهربانی و وفا را جز از قلب مهربان تو، ندیدم یک قلب پاک را جز قلب درخشان تو تا به حال، بیا تا ثابت کنیم به همه معنای یک عشق ماندگار! برمیگردیم به سر خط ، دلتنگی مرا دیوانه میکند تا آخر خط ، گفتم تا گفته باشم درد دلم را به تو ، یکی که بیشتر نیست در این دنیا دیوانه ی تو!

ali بازدید : 149 چهارشنبه 25 مرداد 1391 نظرات (0)
صبــح با تمــام احســاس از خواب بلنــد میشی ... دست و صورتــتو میشــوری ... میری پشــت پنجــره ... اولین جمــله ای که به ذهنــت میرسه ایــنه : "چه هــوای مزخــرفــــی ! "  
ali بازدید : 164 چهارشنبه 25 مرداد 1391 نظرات (1)

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .
- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام.
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی. در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی .
*صفت اول :
می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند .
اسم این دست خداست .
او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد .
*صفت دوم :
گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود .
پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .
*صفت سوم :
مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم .
بدان که تصیح یک کار خطا ، کار بدی نیست . در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است.
*صفت چهارم :
چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است .
پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است .
*صفت پنجم :
همیشه اثری از خود به جا می گذارد .
بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی

ali بازدید : 163 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (1)

مرد جوان و کشاورزمرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست.من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.مرد قبول کرد.در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد. باور کردنی نبود بزرگ ترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.دومین در طویله که کوچک تر بود باز شد. گاوی کوچک تر از قبلی که با سرعت حرکت کرد. جوان پیش خودش گفت: منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچک تر است و این ارزش جنگیدن ندارد.سومین در طویله هم باز شد و همان طور که فکر می کرد ضعیف ترین و کوچک ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد…
اما گاو دم نداشت!
نتیجه :زندگی پر از ارزش های دست یافتنی است اما اگر به آن ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را بربایی.

ali بازدید : 179 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (0)

اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید… به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها…. اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد ممکن بود همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.اونشب برای اینکه آرومش کنم سعی کردم بیشتر بش نزدیک بشم وباش صحبت کنم. بعضی وقتا خوب بود ولی گاهی دوباره به هم میریخت. یه بار بی مقدمه گفت : توهم از اون قرصها داری؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت : وقتی از اونا میخورم حالم خیلی خوب میشه . انگار دارم رو ابرا راه میرم….روی ابرا کسی بهم نمیگه دیوونه…! بعد با بغض پرسید تو هم فکر میکنی من دیوونه ام؟؟؟ … اما اون از من دیوونه تره . بعد بلند خندید وگفت : آخه به من میگفتدوستت دارم . اما با یکی دیگه عروسی کرد و بعد آروم گفت : امشبم عروسیشه !!!

ali بازدید : 150 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (0)

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.  پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: “باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب ندیده باشه”  پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست…پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.  پیرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!  پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.  پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!  پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟  پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است…!

ali بازدید : 273 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (0)

داستان ايراني ها در بهشت و جهنم!!!!!!!!!!!!!!!
ميگن يه روز جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه که: آخه خدا، اين چه وضعيه؟ ما يک عده ايروني توي بهشت داريم که فکر ميکنن اومدن خونه باباشون! به جاي رداي سفيد، همه شون لباس هاي مارک دار و آنچناني ميخوان! بجاي پابرهنه راه رفتن کفش نايک و آديداس درخواست ميکنن. هيچ کدومشون از بالهاشون استفاده نميکنن، ميگن بدون 'بنز' يا 'ب ام و' يا 'تويوتا لکسوز' جائي نميرن! اون بوق و کرناي من هم گم شده... يکي از همين ها دو ماه پيش قرض گرفت و رفت ديگه ازش خبري نشد!

آقا من خسته شدم از بس جلوي دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تميز ميکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتي ديدم بعضيهاشون کاسبي هم ميکنن و حلقه هاي تقدس بالاي سرشون رو به بقيه ميفروشن. چند تاشون کوپن جعلي بهشت درست کردن و به ساکنين بخت برگشته جهنم ميفروشن. چندتاشون دلالي باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت ميکنن. يک سري شون حوري هاي بهشت را با تهديد آوردن خونه شون و اونارو "سرکار" گذاشتن و شيتيلي ميگيرن. بقيه حوري ها هم مرتب ميگن ما رو از ليست جيره ايرانيها بردار که پدرمونو درآوردن، اونقدر به ما برنج دادن که چاق شديم و از ريخت افتاديم.
اتحاديه غلمان ها امضاء جمع کرده که اعضا نميخوان به ديدن زنان ايراني برن چون اونقدر آرايش کردن و اسپري مو و ماسک و موس و . . . به سرشون زدن که هاله تقدسشون اتصالي کرده و فيوزش سوخته در ضمن خانمهاي ايروني از غلمانها مهريه و نفقه ميخوان. بعضي از اونها هم رفتن تو کار آرايش بقيه و کاسبي راه انداختن: موهاشون رو هزار و يک رنگ ميکنن، تتو ميکنن، ناخن ميکارن و از اين جور قرتي بازيها
هفته پيش هم چند ميليون نفر تو چلوکبابي ايرانيها مسموم شدن و دوباره مردن. چند پزشک ايروني هم بند کردن به حوري ها که الا و بلا بياييد دماغاتونو عمل کنيم، گونه بکاريم، ساکشن کنيم و از اين کلک ها . . .
 
خدا ميگه: اي جبرئيل! ايرانيها هم مثل بقيه، آفريده هاي من هستند و بهشت به همه انسان ها تعلق داره. اينها هم که گفتي، خيلي بد نيست! برو يک زنگي به شيطون بزن تا بفهمي دردسر واقعي يعني چي!!!

ali بازدید : 135 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (0)

طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد دره شیشه سس رو باز کنه

پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست دره شیشه سس رو باز کنه

مادرم منو صدا زد و منم خیلی راحت درش رو باز کردم و به بابام گفتم : اینم کاری داشت

پدرم لبخندی زد و گفت :

یادته وقتی بچه بودی و مامانت منو صدا میزد تو زود تر از من میومدی و کلی زور میزدی تا دره شیشه سس رو باز کنی ؟؟؟!!!!!

... ... ... ... یادته نمی تونستی ...

یادته من شیشه سس رو میگرفتم و کمی درش رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه ...

اشک تو چشمام جم شد ...

نتونستم حرفی بزنم و فقط پدرم رو بغل کردم !

ali بازدید : 199 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (0)

.مجادله در ادبیات
حافظ
... اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
... ... به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
===================
صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
===================
شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
===================
محمد عیادزاده
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟

ali بازدید : 114 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (0)

یه روز یه كامیون گلابی داشته توی جاده می رفته كه یه دفعه می‌افته توی یه دست‌انداز، یكی از گلابی‌ها می‌افته وسط جاده، بر می‌گرده به كامیون نگاه می‌كنه و میگه:
گلابی‌ها، گلابی‌ها!
گلابی‌ها میگن: گلابی، گلابی!
كامیون دورتر می شه،
صداشون ضعیف‌تر می شه.
گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها!
گلابی‌ها می گن: گلابی، گلابی!
باز كامیون دورتر میشه، گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها!
اما صدای گلابی دیگه به گلابی‌ها نمی‌رسه! گلابی‌ها موبایل راننده رو می گیرن و زنگ میزنن به موبایل گلابی،اما چه فایده كه گلابی ایرانسل داشته و توی جاده آنتن نمی‌داده!
گلابی یه نفر رو پیدا می‌كنه كه موبایل دولتی داشته، زنگ می‌زنه به راننده و می گه: گوشی رو بده به گلابی‌ها، وقتی كه گلابی‌ها گوشی رو می گیرن، گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی ها!
گلابی ها می گن: گلابی، گلابی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اون شور و اشتیاقت تو حلقم ،
واقعا دوست داری باز هم ادامه داشته باشه؟!؟!؟!؟!؟

ali بازدید : 213 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (0)

انواع اسم دختران
خوردنی باشد: مثل عسل
ساعات مختلف روز: مثل پگاه، سپیده، سحر
اسم جک و جونور باشد: اعم از پرنده: مثل پرستو، درنا… حشره: مثل پروانه، چهارپا: مثل غزال
اسم علف باشد: مثل ریحانه، پونه و…
اسم مکان باشد: مثل صحرا، دریا، خاور، ایران
خیس باشد: مثل شبنم، دریا، ساحل، باران.
و کلا هر اسمی تو این مایه ها باشد اسم دختر و در غیر این صورت اسم پسر می باشد{-7-}

ali بازدید : 206 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (0)

داداشم گفت : امروز صبح وایسادم کنار خیابون تاکسی بگیرم ، یه لکسوز کنارم وایساد ؛ ما رو میگی خودمونو جمع جور کردم و با خودم گفتم بابا تو این شهر هم پیدا میشن کسانی که جلوی ما پسرا ترمز کنن که یهو در باز شد و دیدم مامانه شلوار بچه شو کشیده پایین میگه جیش کن پسرم جیش کن آفرین !!!

ali بازدید : 195 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (0)

ه نه په جدید

نظر فراموش نشه

 

 

..*ميخوام برم خونه چشمام قرمزه...به رفيقم ميگم چشمام قرمزه؟ميگه:آره،ميخواي همينجوري بري؟
ميگم:پ نه پ وايميستم سبز شه بعد حركت ميكنم.

 

رفتم دم مغازه یارو میگه چیزی میخواستید گفتم پ ن پ اومده بودم حالتونا بپرسم

 

شب خسته ازسركارميرم خونه زنگ ميزنم؛مامان:كيه؟ميگم مامان بازكن'مامان:سجادتوايي؟ميگم پ ن پ ازطرف ايرانسل پژو207واستون آوردم!

 

اومدم خونه ميبينم هيچكس نيست زنگ زدم داداشم ميگم كجايي كي مياي ؟ميگه خونه دوستمم نگران نباشيد يه ساعت ديگه ميام ميگم اومدني شام بگير بيا مامانينا نيستن ميگه اهان زنگ زدي بمن كه شام بگيرم بيارم؟پ ن پ روز جهانيه براداران نگرانه زنگ زدم ابراز نگراني كنم

 

مهمون اومده خونمون مرغ عشق هامو دیده رو لوستر میگه : مرغ عشقن اینا ؟؟؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ گونه نادری از میمون های بالدارن که فقط در شمال خونه ما رو لوستر زیست میکنن …

 

 رفتم در خونه همسایمون. به دخترش میگم مامانت خونست؟میگه : آره کارش داری !!! میگم پـَـــ نــه پـَـــ . . . اومدم ازش بپرسم ببینم مرغ همسایه غازه؟؟؟؟

 

به مامانم میگم یه سیب برام بیار ، میگه واسه اینکه بخوری ؟ پـَـــ نــه پـَـــ میخوام چک کنم ببینم قانون نیوتن هنوز سر جاشه یا نه !!!

 

ali بازدید : 135 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (2)

اینم از اولین سری اس ام اس خدا
نظر یادتون نره


برای پناهندگی به درگاه خدا ، نیاز به هیچ گذرنامه و ویزایی نیست . . .


خداراديده اي آيا؟
وهنگامي كه ميفهمي،دگرتنهاي تنهايي،رفيقي همدمي ياري كنارت نيست،وميترسي كه رازي با كسي گويي،يكي بي آنكه حتي لب تو بگشايي به آغوشي، توراگرم محبت ميكندباعشق... گمانم ديده اي اورا؟

 

معبودا ! به بزرگی انچه داده ای اگاهم کن تا کوچکی انچه ندارم ناارامم نکند....!!

 

خدایا فکر کنم باید جامو عوض کنم،آخه هر چی داد میزنم صدام بهت نمیرسه..

 

خدایا ! امروز از کدام مسیر بروم که به تو ختم شود

 

جای تو توی دل شکستست
اسمت کلید همه ی درهای بستست
وقتی دلم از زندگی سیره
یاد تو مرهم واسه ی دلای خستست

 

ali بازدید : 223 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (0)

اینم از جوکهای جدید

فقط نظر یادتون نره

 

زن حيف نون به شوهرش ميگه:
همسايه هر روز صبح زنشو ميبوسه تو چرا اين كار رو نميكنى؟ ميگه:آخه من كه خوب نميشناسمش،شايد به من بوس نده!

 

در بیمارستان ها تنها ما هوایتان را خواهیم داشت !
(امضا : یک کپسول اکسیژن)

 

به یه نفر ميگن چرادرخونتون نوشتىwc ميگه اين مخفف wellcome است

 

یارو میره ثبت احوال اسمشو عوض کنه، میگن الان اسمت چیه مگه؟
میگه عین ا... چس چهره
میگن: حق داری، میخای اسمتو چی بذاری؟
میگه: کامبیز چس چهره

 

از غضنفر ميپرسن بابات چطور مرد؟ميگه:از پشت بام افتاد رو كولر،كولر شكست افتاد رو ايوون،ايوون خراب شد افتاد روي گلخونه ،گلخونه خراب شد،ديديم همينجور پيش بره خونه خراب ميشیم ؛ رو هوا با تفنگ زديمش!!‬

 

شنگول منگول 2012 :
منم منم مادرتون مرغ آوردم براتون
(بعد از باز شدن در ) :
سروان جعفری هستم ! بچه ها بریزید دیش هارو جمع کنید !

 

خدایا می شه ما رو امتحان کنی ببینی جنبه پولدار شدنو داریم یا نه !؟

 

همینطور که یه ماه در سال نمی‌ذارن کسی چیزی بخوره که فقیرا رو درک کنیم
یه ماه هم بیان همینجوری بهمون پول بدن صفا کنیم ببینم پولدارا چی می‌کشن !

 

حیف نون میره شهر میبینه همه آستین کوتاه پوشیدن
میگه:عجب پس اینا دماغاشونو با چی پاک می کنن؟!

 

مشترک گرامی چه خبر؟
مامان بابا خوبن؟،
علی کوچولو چه طوره؟
الهی ایرانسل قربونش بره.

 

توجه توجه به همه ی ورزشکاران المپیکی آن دسته که مدال نیاوردند حداقل مرغ با خودشون بیارند

 

خسیسه می ره از همسایه اش نون غرض بگیره می بینه برای تفریح دارن می رن بیرون دعوتشون می کنه به خونش.

 

نظر فراموش نشه

ali بازدید : 166 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (0)

یه شب که تا دیر وقت بیرون بودم وقتی داشتم به خونه برمی گشتم همه جا تاریک بود و توی کوچه کسی نبود پشت سر من یه موتوری که لباس سیاه تنش بود با کلاه کاسکت پیچید تو کوچه, یهو خوف برم داشت کیفم رو سفت چسبیدم و سرعتم رو زیاد کردم, وقتی به من نزدیک شد دیگه داشتم میدویدم با وحشت وارد ساختمون شدم دیدم اونم پیاده شده و داره دنبالم میاد قلبم تند تند میزد پله های ساختمون رو دوتا یکی بالا میرفتم وقتی به من رسید قلبم ایستاد و یه جیغ خفیف کشیدم, اون از من چندتا پله بالاتر رفت که باصدای من به طرفم برگشت اونجا بود که فهمیدم این یارو همسایه واحد بالاییمونه برگشت گفت خانوم اتفاقی افتاده؟
با خجالت گفتم نخیر.
گفت تشریف میبرین بالا؟
یهو متوجه شدم که اینقد ترسیده بودم نفهمیدم کی واحد خودمون رو رد کردم و داشتم میرفتم بالا.
از شرم سرم رو پایین انداختم با سرافکندگی رفتم پایین.
حالا هروقت منو میبینه یه لبخند معنا دار بهم میزه که دوس دارم خفش کنم !

ali بازدید : 156 سه شنبه 24 مرداد 1391 نظرات (6)

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

تعداد صفحات : 9

درباره ما
سلام به تمام دوستاران jook4u به دلیل بروز بودن وبلاگ از مطالب و صفحات دیگر ما هم بازدید نمایید. لطفا اگر الکانت جی میل دارید با کلیک بر روی +1 ار ما جمایت کنید. با ارائه نطرات و انتقادات خود ما را در اداره هر چه بهتر این وبلاگ کمک کنید. با سپاس
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    ایا از محتویات این وبلاگ رضایت دارید؟
    آیا با اضافه شدن بخش اشپزی روز موافقید؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 258
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 276
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 38
  • بازدید امروز : 249
  • باردید دیروز : 831
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3,505
  • بازدید ماه : 1,850
  • بازدید سال : 20,265
  • بازدید کلی : 222,063